داستانک: جوجه عقاب

داستانک: جوجه عقاب

داستان او در باره لانه عقابی است که با چهار تخم در آن بر قلّه کوهی قرار گرفته بود. یک روز زلزله‌ای کوه را به لرزه در آورد و یکی‌ از تخم‌ها از دامنه کوه به پایین غلتید. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه‌ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس‌ها می‌‌دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره مرغ پیری داوطلب شد تا روی تخم بنشیند‌ و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجه‌ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی‌ و خانواده ش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می‌‌زد که تو بیش از این هستی‌. تا یک روز که داشت در مزرعه بازی می‌‌کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج گرفته و در حال پرواز بودند. عقاب آهی کشید و گفت:‌ای کاش من هم می‌‌توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس‌های اطراف او شروع به خندیدن کردند و گفتند: تو یک خروسی و یک خروس هرگز قادر به پریدن نخواهد بود. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می‌‌کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می‌‌برد. اما هر موقع که عقاب از آرزویش سخن می‌‌گفت به او گفته می‌‌شد که رویای تو به حقیقت نمی‌‌پیوندد و عقاب هم کم کم به این امر باور کرد.

پس از مدتی‌ او دیگر به پرواز نیاندیشید و مانند

یک خروس به زندگی‌ ادامه داد و پس از سالها زندگی‌ خروسی در گذشت.

نتیجه‌ای که میشود از این داستان گرفت این است که تو همانی که می‌‌اندیشی‌، بنابر این اگر فکر می‌‌کنی‌ که یک عقابی، به دنبال اهداف و خواسته‌های خود برو و به یاوه گویها ی مرغ و خروس‌های اطراف خود فکر نکن.

در حقیقت قدرتی‌ که اندیشه‌های ما را کنترل می‌‌کند می‌‌تواند سرنوشت ما را رقم بزند. بنابراین ما در برابر اعمال و کردار خود مسول هستیم.

همانطوریکه یک گیاه از بذری که کاشته شده بوجود می‌‌آید، شخصیت و اعمال انسان هم از تخم اندیشه ایست که در سر خود کاشته است.

تا زمانی‌ که ما در این فکر به سر می‌‌بریم که موجوداتی هستیم که عوامل خارجی‌ سر نوشت ما را رقم می‌‌زنند، برای در دست گرفتن سر نوشت خود محکوم به شکست خواهیم بود.

بر عکس اگر سعی‌ و کوشش کنیم تا اندیشه‌های منفی‌ را شناسایی کرده و از خود بزداییم، زندگی‌ ما در مسیر یک تغییر و تحول واقعی‌ قرار خواهد گرفت.

اندیشه‌های ما یا در زندان یأس و نومیدی و منفی‌ بافی‌ قرار دارد، یا در فضای باز نواندیشی‌ و خوش بینی‌. اگر میخواهی‌ به خواسته‌ها و آرزوهای خود برسی، باید راه دوم را انتخاب کنی‌. این تفکر شما است که آینده شما را تعیین می‌‌کند. فکر خود را عوض کن، زندگی ات عوض خواهد شد.

گو اینکه همیشه نخواهیم توانست از وارد شدن اندیشهای منفی‌ به مغز خود جلوگیری سازیم، ولی‌ می‌‌توانیم تصمیم بگیریم که آیا آنها را تغذیه کرده و در خود رشد بدهیم و یا آنها را از سر خود بیرون برانیم.

اصولاً زندگی‌ یعنی‌ اندیشه و روزی که نیندیشیم دیگر زندگی‌ نمی‌کنیم و فقط زنده هستیم. اگر بتوانیم اندیشه‌های خود را کنترل کنیم، می‌‌توانیم جهت زندگی‌ خود را آنطوری که خواست ما است تعین کنیم. این همان طرز فکر ما است که شادمانی و یا پریشانی و در ماندگی را برای ما به ارمغان خواهد آورد.

زندگی‌ روزانه تشکیل شده از اندیشه‌های مربوط به مسئولیت در قبال کار حرفه ای، کار اجتماعی، روابط خانوادگی و غیره...

این اندیشه‌ها در درون درهای بسته مغز ما جای دارند و و هیچ چیز نمیتواند در آن وارد یا خارج شده اگر با اجازه ما نباشد.

این شما هستید که کلید درب اندیشهای خود را در دست دارید و می‌‌توانید درب آن را به میل خود باز یا ببندید.

بنابرا ین در‌ها را به روی اندیشهای زیبا باز کنید

تا برایتان زیبایی به ارمغان آورد.





:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : شنبه 16 آذر 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: